|
جمعه 2 دی 1390برچسب:, :: 9:44 :: نويسنده : asal
قسمت پنجم-فصل اول ده سال بعد... -پدرام بلاخره انتخاب رشته کردی؟ -آره بابا میرم علوم تجربی. -چی تو و علوم تجربی! -آره چیه رضا فکر کردی همه مثل تو خلن؟ -دستت درد نکنه رفیق شفیق -شوخی کردم بابا .بیا بریم خونمون -نه مزاحم نمیشم فعلا -خدافظ رضا رضا بهترین دوستم توی دوران دبیرستان بود.و یکمم تنبل البته سپهر و علی و محمد هم هستن اما رضا نزدیکتر به من . دوره تابستان واسه من که هر سال توی خونه بودم بی معنی تموم میشد . مهر ماه نزدیک شده بود بی بی گل مثه همیشه برای فرم های مدرسم پارچه میخرید و خودش میدوخت باذ این که بی بی گل در آمدش کم بود اما منو به خصوصی ترین مدرسه ها میفرستاد .
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |